آلـــونــک

دلنوشته های من برای تو

تبلیغات تبلیغات

«که زنگ تفریح لازمیم »

خدایا دیگه وقتشه بگی برگه ها بالا و امتحان تموم .. ما تا همینجاشم با تقلب نوشتیم .. با کلی غلط خوردگی .. بعضی جاهاشم خط زدیم , جوری که هیچکس نبینه .. اخه یه سری چیزارو فقط خودت باید بدونی یه رازِ بمونه بینِ خودت و خودت خلاصه هی نوشتیم نقطه سر خط نقطه سر خط اما این سر خطا هیچ وقت نرسید به تهِ خط ... واسه یه نمره بیشتر چه نامردییایی که نکردیم .. خدایا , ما بچگی کردیم تو بزرگی کن بزار اخر این امتحان خوب تموم شه به همون بزرگیت قسم که زنگ تفریح لازمیم حتی اگه
ادامه مطلب

« جنگ نابرابر مغز و قلب »

من همیشه وسط یه جنگ بودم... یه جنگ نابرابر بین مغز و قلبم! هیچ کدومشون حرف هم رو نمی فهمیدن... چیزی که قلبم می خواست مغزم جلوش رو می گرفت و کاری که مغزم تایید می کرد قلبم‌ بهش یه « نه » بلند می‌گفت... برای همین مدام باهم می جنگیدن!!! بعضی وقتا مغزم پیروز می شد به قیمت پا گذاشتن روی احساسم، بعضی وقتا هم قلبم پیروز می شد و کور و کر می شدم... اما این من بودم که برای این جنگ تلفات می دادم... از آرزوهایی که تو آتش سوختن تا روزهایی که پای یه احساس هدر رفتن...
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها